شش سال قبل، مانند همین روزها بود که برای اولین بار با انجمن اسلامی دانش آموزان آشنا شدم...پیش از آن، فقط چند باری در تلویزیون درباره اش شنیده بودم بهانه آشنایی هم اردوی جنوب بود همان که همه راهیان نورش می شناسند و از آن پس برایم "از خاک تا افلاک" نام گرفت...شاید دقیق تر اگر بگویم برگردد به چندماه قبل ترشسرمای دی ماه بود و اواخر امتحانات مدرسه، مثل امشب پنجشنبه بود و تلویزیون "نوای یاد امام و شهدا" که آن روزها معروف شده بود پخش می کرداتفاقی چند خاطره طنز از جبهه دیدمبرایم جالب بود کمی سرچ کردم در خاطرات نامِ ابراهیم همت بیشتر جلب توجه می کردنسخه PDF کتاب معلم فراری را که خواندم آن قدر مجذوبش شدم که شروع کردم به جستجو در مورد خاطرات دیگر در مورد او، حتی همان روزها وبلاگم را هم به همین نام ساختم... [ شاید روزی فرصت شد در مورد سردارِ خیبر نوشتم ]ترم جدید مدرسه که شروع شد کتابخانه مدرسه مجموعه کتاب "فرمانده من" که در خصوص فرماندهان برتر جنگ بود را آورده بود دیگر پاتوقم در زنگ های تفریح کتابخانه مدرسه شده بود و روزی یک کتاب...خواندن همین کتاب ها بود ک با فرماندهان بزرگی آشنا شدم آنجا بود ک احمد متوسلیان، اسماعیل دقایقی ، محمد بروجردی ، حسن باقری و خیلی های دیگر را شناختم ولی ابراهیمِ همت برایم نمادی دیگر بود...حکمت خدا بود که بعد از خواندن همه ی آن کتاب ها نتوانم با بسیج به مناطق بروم و با محلی آشنا شدم به اسم "اتحادیه انجمن های اسلامی دانش آموزان" این را وقتی فهمیدم که چندماه بعد به شهادت همزمان شهید همت و سید پا برهنه پی بردم...در تمام این سال ها اتحادیه برایم شده بود محلی برای کار و فعالیت و تلاش و رشدتجربه های کوچک و بزرگ و خاطرات شیرین و شیرین و شیرین...در همین اتحادیه بود که آموختم اتحادیه به خودی خود هیچ نیست بلکه بهانه ای است برای اتحاد و کار و تلاش ...و امروز، پس از سال ها زمان خداحافظی رسیده استهرچند تلخ است و سخت و دشوار و دشوار و دشوارولی خداحافظی بهتر است از نابودی خاطرات شیرین آن روزها...جا برای منِ گنجشک زیاد است ولیبه درختان خیابان تو عادت دارم