ساعت 21:46داشتم کار می کردم ذهنم هم درگیر مشکلات بود ک یهو یادم اومد: یا حـسـین غریب مادر تویی ارباب دل من یه گوشه چشم تو بسه واسه حل مشکل منخدا رحمت کنه مرحوم ذاکر رو.
ساعت 02:27 یکی از سخت ترین وقت ها، زمانی هست که چند ماه برای کاری برنامه ریزی می کنی و خوب که کار شروع شد و مسئولیت ها تقسیم شد و خیالت از بخش ها راحت شد افرادی که مسئولیت قبول کردند با بهانه یا بی بهانه خودشون رو کنار می کشند، سکوت می کنند و یا حرکت مخالف می کنند و یک دفعه تو می مانی و مسئولیت 18 نفر که تنها باید انجام دهی...هی...
ساعت 11:30 امروز ظهر بعد از چند روز بالاخره دفتر بسیج دانشگاه رو باز دیدم و رفتم برای اسم نویسیخواست خدا بود که در کمتر از چند دقیقه ثبت نامم قطعی شد...البته برای رفتن طلبیدن شرط است...